اتمسفر کار در گروه

برای نشان دادن اتمسفر رایانمهر بهتر است از گام اول شروع کنیم؛ کمی پیش‌ از شروع کار در رایانمهر… کمی بعد از خواستن… کمی مانده به توانستن… مثلاً از روز اول مصاحبه خوب است!
کسی که می‌خواهد همکار ما شود، از همان روز مصاحبه حساب کار دستش می‌آید!
با هزار فکر و ذکر و دلهره و دستپاچگی، پا می‌گذارد به شرکت… از پله‌های ورودی که بالا می‌‎آید، نمی‌داند -پشت درهای دودی- چه چیزی انتظارش را می‌کشد؛ درها که کنار می‌روند، خُلقِ خوش همکاران ما در لابی، آبی‌ست روی آتش!
پس از اندکی صبر، با استقبالی محترمانه، از سوی پرسنل مهربان منابع انسانی، روبرو می‌شود… و این تازه خوان اول است؛ خوان اول از هفت‌خوان رستم نه… خوان اول از هفت ‌شهر عشق!
حالا در مسیر اتاق جلسه است؛ اولین جلسه مصاحبه؛ جلسه‌ای که قرار است پر باشد از آشوب و تشویش… اما در کمال ناباوری، هر قدمی که بر‌می‌دارد و بر زمین می‌گذارد، انگار زیر پاهایش روشن می‌شود… گرم می‌شود… امن می‌شود و این حس امنیت مثل پیچکی بالا می‌کشد و روح و روانش را رام و آرام می‌کند!
اشتباه نکنید! زیر سنگ و سرامیک و کف‌پوش خبری نیست… خبرها توی چشم و نگاه آدم‌هاست؛ یک چیزی توی نگاه رایانمهری‌هاست که هوش از سر سنگ و سیمان می‌برد و به درخشش می‌اندازد هر تنابنده‌ای را… انگار زمرد کاشته باشی توی چشم‌ها… که «مهر» را زیاد می‌کند!
با مدیر منابع انسانی و مدیر مستقیمش روبرو می‌شود. تنها تفاوت این آدم‌ها با او، موقعیت شغلی آنهاست؛ کسی بالاتر نیست… کسی به میزش نچسبیده… کسی قرار نیست خودش را معرفی کند؛ همه آشنایند!
شاید پرسنلِ ساده رایانمهر را با مدیر‌عامل و قایم‌مقامش اشتباه بگیرد؛ باکی نیست! اینجا هویت انسانی کسی با دیگری توفیر نمی‌کند؛ اینجا همه همان کارمند ساده‌اند، اینجا همه همان مدیرعامل ساده‌اند، اینجا همه ساده‌ترین حرف‌هایشان را می‌زنند، ساده‌ترین لبخندشان را می‌پوشند… اینجا همه خودشانند؛ خود آدمیزادشان که اعضای یک پیکرند!
اینجا همه همان‌طور که احترام هم را دارند، هوای هم را دارند، سر‌به‌سر هم می‌گذارند… سرشان به کار خودشان است؛ در رایانمهر خبری از پچ‌پچ و واگویه نیست؛ گفتنی‌ها روی دایره است و آرزوهای قشنگ کنج دل‌ها… تازه‌وارد خیال می‌کند هر کسی از پیش رویش می‌گذرد، لبخندی تحویلش می‌دهد، زیر لب زمرمه‌ای می‌کند و فوت می‌کند دور سرش!
مصاحبه‌ها که تمام ‌شود، دعاها که بگیرد، اگر ستاره‌های بختمان جفت بیفتند، خواستن توانستن می‌شود و «او» «ما» می‌شود و این… خوان ششم است. و خوان هفتم، «اشتیاق» است؛ اشتیاق به کار، به همکاری، به زندگی گروهی، به گذران ساعات زیادی در رایانمهر… که اگر اشتیاق نباشد، شدنی نیست!
اشتیاقی که قرار است بین شغل و حرفه فرق بگذارد؛ بین مشغولیت و هویت، بین ابزار امرار معاش و فرصت ابراز وجود؛ مسیر رسیدن به رویا، امکان رشد و پیشرفت…
برای دوام این اشتیاق که سرمایه رایانمهر است باید چه کرد؟
رایانمهر برای دور کردن فضای فیزیکی و روانی سازمان از انفعال، برای به‌حرکت درآوردن ظرفیت‌های‌ بی‌پایان انسانی و نهادینه کردن مسئولیت‌پذیری به موازات ایجاد حس تعلق، تلاش کرده است سازمان را با سه «شین» واکسینه کند:

1. شادابی محیط کار:

کنفسیوس میگوید «کاری را انتخاب کن که دوست داری، آن‌وقت تا آخر عمر یک لحظه هم کار نخواهی کرد» و برای دور هم جمع کردن یک عده آدم «بی‌کارِ پرکار» چه راهکاری بهتر از ایجاد شادابی در سازمان؟! شادابی و نشاطی که جرقه‌اش -میان پرسنل- در تعاملات روزمره می‌خورد و نورش آسمان برنامه‌های فوق برنامه را روشن می‌کند! نشاطی که سازمان غیررسمی را به موازات سازمان رسمی شکل می‌دهد و حاشیه و متن را از هم سوا می‌کند؛ این‌گونه، معاشرت‌ها و رفاقت‌ها نه تنها در تضاد با فرایندهای رسمی سازمان قرار نمی‌گیرند که به آن‌ها یاری می‌رسانند؛ تعلق خاطری که شکل می‌گیرد عقلِ جمعی را در خدمت منافع سازمان قرار می‌دهد- نه با تهدید و تطمیع که با میل قلبی. افراد به موازات منفعت شخصی به مصلحت گروهی فکر می‌کنند؛ «گروهی» که آرامش و شادی و امنیت خود را در آن یافته‌اند… چیزی مثل کانون خانواده، مثل جمع دوستان، مثل یک سری همکارِ عشقِ کارِ ایاق!.. چیزی مثل فضای کاری رایانمهر!

2. شتاب تبدیل ایده به محصول:

همان‌طور که شادابی محیط می‌تواند پرسنل را به یکدیگر و به محیط کار پیوند دهد، هرچه شتاب تبدیل‌شدن ایده به محصول بیشتر باشد، تیم‌های درگیر در تولید –حتی کل سازمان- مزه میوه تلاش خود را زود‌تر خواهند چشید. این مواجهه سریع با نتیجه کار، احساس نزدیکی به اهداف سازمانی را قوت می‌بخشد. جدا از تشویق‌های معمول، صِرف دریافت فیدبک (بازخورد) می‌تواند عاملی انگیزشی باشد که ماموریت سازمان را -به‌ نوعی- به رسالت فرد در مسیر شغلی‌اش بدل کند؛ افراد با مشاهده نتیجه کارشان در مدت زمانی کوتاه، نقش خود در حرکت سازمان را به روشنی تشخیص می‌دهند؛ تو گویی از مجرای ارتقا برندی که تحت نام آن فعالیت می‌کنند، به برند خود اعتقاد و اعتماد پیدا می‌کنند؛ به قول امبر هاردل –سخنران انگیزشی- «شما قرار نیست فقط ارزش برند شرکت را به تیم‌تان حالی کنید، باید باعث شوید آنها برند خود را کشف کنند!»

3. شفافیت به‌جای تعارف:

می‌رسیم به ارتباط عمودی در سازمان. این ارتباط در سازمان‌های سنتی به‌صورت بوروکراتیک یا به‌عبارتی تعارفی عمل می‌کند. به دلیل نبود یا ضعف سازمان غیر‌رسمی –در محور عمودی- ارتباط بین مدیر و پرسنل، ارتباطی خشک و بی‌انعطاف است؛ افراد برای خوش‌آمد روسا با آن‌ها ارتباط می‌گیرند و روسا در حد و حدود سلسله‌مراتب به معاشرت با پرسنل خود اکتفا می‌کنند. نتیجه چنین رفتار غیرشفافی به تعبیر دالای لاما، فقدان اعتماد و افول امنیت خواهد بود. در صورتی‌که شفافیت در ارتباطات بین فردی (با هر سمتی)، تعارف‌های مرسوم و محافظه‌کارانه را کنار می‌زند و حاشیه‌ها را به حاشیه می‌‌راند!

اکنون اگر شما به راز این سه واژه جادویی (شادابی، شتاب و شفافیت) باور دارید… اگر دلتان می‌خواهد در جایی کار کنید که انگار کار نمی‌کنید!.. اگر می‌خواهید خودتان باشید و اهل ماسک و تظاهر و تعارف نیستید… و اگر می‌خواهید به برند خود، پشت‌به‌پشت رشد و توسعه سازمانتان، بال و پر دهید… دل به دریا نزنید!.. با دل قرص دکمه زیر را فشار دهید… فرم همکاری را پر کنید و منتظر تماس ما باشید!

به ما بپیوندید